سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چک زدن، توگوشی زدن، کشیده زدن، لت زدن، تپانچه زدن، کاز زدن، سرچنگ زدن، صفع
سیلی زدن، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی زدن، چَک زَدَن، توگوشی زَدَن، کِشیده زَدَن، لَت زَدَن، تَپانچِه زَدَن، کاز زَدَن، سَرچَنگ زَدَن، صَفع
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) : روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت من تشت همی زنم که مه بگرفته. (از انجمن آرا). بر ماه گرفته تشت میزد. زلالی (از آنندراج). و رجوع به تشت شود
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) : روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت من تشت همی زنم که مه بگرفته. (از انجمن آرا). بر ماه گرفته تشت میزد. زلالی (از آنندراج). و رجوع به تشت شود
شاش زدن، ترشح و لعاب زدن. رجوع به شاشه و شاش زدن شود، سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت. (یادداشت مؤلف). شپشه زدن، پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه. (یادداشت مؤلف). اورزدن. کپک زدن. کپره زدن، پدید آمدن شاشه بر روی چرم و غیره. (یادداشت مؤلف). اشکو زدن. - شاشه زدن جامه، خوردن و سوراخ کردن پت جامه را. (یادداشت مؤلف)
شاش زدن، ترشح و لعاب زدن. رجوع به شاشه و شاش زدن شود، سبز شدن نان و امثال آن در رطوبت. (یادداشت مؤلف). شپشه زدن، پدید آمدن سپیدی از قارچهای ذره بینی بر روی طعام یا میوه. (یادداشت مؤلف). اورزدن. کپک زدن. کپره زدن، پدید آمدن شاشه بر روی چرم و غیره. (یادداشت مؤلف). اشکو زدن. - شاشه زدن جامه، خوردن و سوراخ کردن پت جامه را. (یادداشت مؤلف)
تکیه دادن. تکیه کردن. (ناظم الاطباء). پشت دادن: من فریفته گشته، به جهل تکیه زده به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول. ناصرخسرو. ای زده تکیه بر بلند سریر بر سرت خز و زیر پای حریر. ناصرخسرو. عطسۀ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم. خاقانی. مزن تکیه بر مسند و تخت خویش که هر تخت را تخته ای هست پیش. نظامی. گهی خوردن میی چون خون بدخواه گهی تکیه زدن بر مسند ماه. نظامی. خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده به پنج روز که در عیش و در تماشائی. سعدی. بر بالش دیبا تکیه زده. (گلستان). تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی. حافظ. زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد. شفائی (از آنندراج). ، اعتماد کردن: بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت دشمن نماید و نبرد دوستی به سر. خاقانی. نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است به وقت مرگ بداند که باد می پیمود. سعدی
تکیه دادن. تکیه کردن. (ناظم الاطباء). پشت دادن: من فریفته گشته، به جهل تکیه زده به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول. ناصرخسرو. ای زده تکیه بر بلند سریر بر سرت خز و زیر پای حریر. ناصرخسرو. عطسۀ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم. خاقانی. مزن تکیه بر مسند و تخت خویش که هر تخت را تخته ای هست پیش. نظامی. گهی خوردن میی چون خون بدخواه گهی تکیه زدن بر مسند ماه. نظامی. خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده به پنج روز که در عیش و در تماشائی. سعدی. بر بالش دیبا تکیه زده. (گلستان). تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی. حافظ. زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد. شفائی (از آنندراج). ، اعتماد کردن: بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت دشمن نماید و نبرد دوستی به سر. خاقانی. نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است به وقت مرگ بداند که باد می پیمود. سعدی
با افزار آهنی کار کردن. افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن. افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را: تو خوش می زیستی با دلبران شاد قلم شاپور می زد تیشه فرهاد. نظامی. زدم تیشه یک روز بر تل خاک بگوش آمدم ناله ای دردناک. سعدی. رجوع به تیشه شود
با افزار آهنی کار کردن. افزار مخصوص سنگ تراشان را بر سنگ یا خاک زدن. افزار مخصوص کندن سنگ و خاک و جز آن را: تو خوش می زیستی با دلبران شاد قلم شاپور می زد تیشه فرهاد. نظامی. زدم تیشه یک روز بر تل خاک بگوش آمدم ناله ای دردناک. سعدی. رجوع به تیشه شود
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) : هست آواز شلنگ تو به این زیبایی که زند تخته بهنگام سحر ترسایی. میرنجات (از آنندراج). ، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان: صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی (از آنندراج)
کنایه از پنبه را حلاجی کردن باشد. (برهان). بمعنی پنبه زدن نوشته اند و ظاهراً تصحیف پخته زدن به بای فارسی است، چرا که پخته بمعنی پنبه آمده است. (آنندراج) ، رسم نصاری است که هنگام پرستش به ضرب و اصول تخته بر تخته زنند. (غیاث اللغات از شرح گل کشتی). تخته زدن ترسا، آنست که ترسایان وقت سحر در معبد خود تخته بر تخته می زنند. (آنندراج) : هست آواز شلنگ تو به این زیبایی که زند تخته بهنگام سحر ترسایی. میرنجات (از آنندراج). ، تخته زدن دکان، بند کردن دکان. (آنندراج). بستن دکان: صرفه نتوان برد از کاری که شد بسیاردست تخته زد زاهد دکان شید در ماه صیام. مخلص کاشی (از آنندراج)
طعنه زدن. (آنندراج). آنکه سرزنشی می کند و طعنه می زند. مفتری: به جنگ دعوی داری و سخت تفشه زنی درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی. ابوالعباس (از آنندراج) (از بهار عجم)
طعنه زدن. (آنندراج). آنکه سرزنشی می کند و طعنه می زند. مفتری: به جنگ دعوی داری و سخت تفشه زنی درشت گویی و پرخوار و خستوانه تنی. ابوالعباس (از آنندراج) (از بهار عجم)